نخواهم خوابید
دختر بابا، آن شبی که فردایش تو به دنیا خواهی آمد نخواهم خوابید. تا خود صبح ماه و ستارگان را نگاه خواهم کرد زیرا که از فردایش مرا نیازی به ماه و ستارگان آسمان نخواهد بود و ماه من در آغوش من خواهد بود. آن زمان که آمدی خانه هر وقت که نتوانستی بخوابی من هم نخواهم خوابید. اصلا مگر می شود تو دل درد داشته باشی و من بخوابم. مگر می شود تو گریه کنی و من بخوابم. مگر می شود تو خواب نباشی و من بخوابم. آن زمان که بزرگتر شدی هر وقت درسی یا کاری داشتی و مجبور بودی شب را بیدار بمانی من هم با تو بیدار خواهم ماند و نخواهم خوابید. بیا که با تو خواهم خوابید و با تو بیدار خواهم شد...